|
|
|
|
|
یک شنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:29 |
بازدید : 33222 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
سیگارِ گیتارتُ آتیش بزن ! خیلی وقتِ تو لَکِ شنیدنِ صدای صاعقهاَم ! آوازهخونا رفتن تو کارِ پانتومیم ! فکر کردناَم این روزا از مُد اُفتاده ! خُدام دیگه زورِ سابقُ نداره ! تویی که میباس عَلو بِدی سایهها رُ ! این برفا رُ از رو موهات بِتِکون ! من گولِ اون تارای سفیدُ نمیخورم ! میدونم که هنوزم تو فکرِ گرفتنِ خورشیدی ! حالا یه شبِ مهتابُ بَرام بخون که خرابِ شنیدنِ اون صدای آبادم ! از جمعه بگو وُ از سقفی که هنوزم تنِ اَبرِ آسمونه ! نگو دیگه صدایی اَزَت شنیده نمیشه ! پیداس که هنو نفت داری تو فانوسِ تنت ! واسه همین گفتی جای خاک کردن ، آتیشت بزنن ! سرزمینِ گُلُ بُلبُل ، سرزمینِ قفسُ گُلْخونهس ، پَس آخرین آوازتُ بُلنتر از نردههای این قفس بخون ! سیگارُ گیتارتُ آتیش بزن !
---------------------------------------------------
ـ این مجسّمهی عاج خیلی قشنگه ! نه؟
ـ آره ! قشنگه ! وقتی ندونی عاجش مالِ بزرگترین فیلِ کنگو بوده ، وقتی ندونی شیکارچیا گولّهی اوّلُ تو چشمِ فیلی که صاحبش بوده خالی کردن ، وقتی ندونی بچّهی اون فیل خرطومِ کوچیکشُ رو صورتِ خونیِ پدرش کشیده وُ یه قطره اشک از چشای خاکستریش سُر خورده پایین ، وقتی ندونی که جُفتش اونقدر پای نعشش ضجّه زده که خودشم مُرده... اون وقته که این مجسّمه عاج خیلی قشنگ به نظر میاد ! خیلی قشنگ...
----------------------------------------------------
دَمِ عوارضی دیدمش ! دَسْبند به دستای خودش بودُ پابند به پاهای اسبش ! سواری که مادربزرگ اون همه تو قصّههاش ازش حرف میزَد ، حالا شُده بود بازیچهی یه مُش لَجَن که با لباسای لجنی دورش حلقه زده بودن ! کسی حرفاشُ باور نمیکرد ! حتّا وقتی خورشیدُ از خورجین اسبش بیرون آورد همه بِهِش خندیدنُ گفتن نورافکنای عوارضی بیشتر از اون خورشید روشنی دارن ! اسبِ رو پاهاش بلند شده بودُ مُدام شیهه میکشید ، امّا شیههش تو صدای خاورایی که از کنارِ بزرگراه رَد میشُدن گُم بود ! معجزهها از علم عقب اُفتاده بودنُ کسی اون سوارُ اسبشُ باور نمیکرد !
-------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر یغما گلرویی ,
اشعار یغما گلرویی ,
شعر ,
یغما گلرویی ,
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
|
|